حیف شعرم که در او نام ز تو برده شود
یا که این خاطرم از یاد تو آزرده شود
ما شکستیم دگر آن بت چشمان تو را
تا نباشی که بخواهد دل من بنده شود
مزده این عاشقیش را نگرفت است دلم
من نخواهم که دگر حق دلم خورده شود
جامه ی عشق به تن دارم و این رخت عزا ست
باید این جامه درم تا به لبم خنده شود
آخر عشق اگر طعنه و تهمت زدن است
یوسفم را بگذارید همان برده شود
خط خطی می کنم از دفتر دل نام تو را
شاید از خاطر من یاد تو خط خورده شود
نظرات شما عزیزان:
|