نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





این وبلاگ جدیدمه حتما سر بزنید دوستان


www.amir-it-021.blogfa.com


نظر فراموش نشه


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:46 | |







یکی داشت و یکی نداشت ...

یکی داشت و یکی نداشت...
اونی که داشت تو بودی واونی که تورو نداشت من! یکی خواستویکی نخواست...
اونی که خواست تو بودی و اونی که بی تو بودن را نخواست من!!!
یکی موند و یکی نموند...اونی که موند تو بودی واونی که بدون تو نمی تونست بمونه من!!!
یکی رفت یکی نرفت... اونی که رفت‎ ‎تو بودی واونی که به خاطر تو, تو قلب هیچکی نرفت من!!!


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:19 | |







بعضی دوستیا
شوخی شوخی میان و جاگیر میشن توی دلت
تبدیل به یه عشق عمیق میشن
ته نشین میشن توی قلبت
ولی
تو سکوت میرن
سخته ، اما قشنگه
باید بلد باشی چطور با یه خاطره کنار بیای


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:9 | |







قلب

همین قلبی که در اعماق آن صداقت و یکرنگی است ، روی دیواره های سرخ رنگ آن تنها نام مقدس تو حک شده است.
می تپد برای تو ، شکسته است بدون تو ، دلتنگ است از دوری تو ، خوشبخت است در کنار تو ، تنهای تنهاست به عشق تو.
صدای قلبم را بشنو ، صدایی که از اعماقش میتوانی نام مقدست را بشنوی.
هر تپش از این قلب عاشقم ، تنها به امید بودن تو در قلبم است .
این قلب را نا امید نکن که تنها امیدش تویی .
این قلب را نشکن که تنها عشقش تویی .


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 3:44 | |







♥ بعضی آدما ♥



 

 

بعضی آدمها یهو میان:

 

 

 

یهو زندگیتو قشنگ میکنن،

 

 

 

یهو میشن همه دلخوشیت،

 

 

 

یهو میشن دلیل خنده هات...!

 

 

 

یهو میشن دلیل نفس کشیدنت :

 

 

 

بعد همینجوری یهو میرن...!

 

 

 

یهو گند میزنن به آرزوهات

یهو میشن دلیل همه غصه هات وهمه اشکات...!


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:33 | |







شیدایی

اولین بار که به قمار خانه عشق آمدیم ، دست آموزی

بیش نبودیم که استادمان شدی. آهی در بساط نبود جز جانی 

که بی سبب جان مانده بود و قلبی که دست نخورده عواطف سوزان

بی جهت می تپید. قبول کردی که همین ناقابل ها را به میان بگذاریم....

وبازی شروع شد، استادی تو و دست آموزی ما

چندی نکشید که ما هم در دل باختن و جان دادن خبره ی قمارخانه بودیم

پا پیش گذاشتیم و سرمایه به میان

عشق را قمار کردیم

عاشقانه بردیم و عشق را در چشمان تو گم کردیم، غافل از اینکه آن روز که به

قمار خانه آمدیم پیش پایمان عشق را باخته بودی.

...ومن دلباخته برای روشن کردن چراغ خاموش دیدگانت

پا پیش می گذارم.

این بار در قمارخانه خاطراتمان می نشینیم، می پذیری که استادت شوم

واین بار تمام وجودم را، جوانی ام را

وتو عشقی را که نداری به میان می گذاری، دست آموزانه استادیت 

می کنم، و همه وجودم را می بازم تا تو به شوق بردن دوباره عاشق شوی.....


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:57 | |







درد

درد من درد دروغ و تهمت یاران نبود

درد من کمبود ابر و ریزش باران نبود

درد من یک لحظه غفلت یک سحر شادی نبود

درد من بند و اسارت یا که آزادی نبود

درد من دردی جدا از دردهای خاکی است

درد من درد جسارت لحظه بی باکی است

درد من درد زمان است و زمان بی درد من

درد تنها ماندن دستان چون یخ سرد من

درد من دوری زدرمان تمام دردهاست

درد من نامردی این بی مروت مردهاست

درد من دردی عظیم است آسمانی مبهم است

یک دل تنها و غمگین در جهانی از غم است

درد من در این جهان درمان ندارد ای خدا

چشم من در حسرتش باید ببارد بی صدا

درد من روزی فرا می آورد مرگ مرا

می کشد راحت خزانی برگ تا برگ مرا

درد من با رفتنم آهسته درمان می شود

آنچه باید پیش آید بعد از این آن می شود


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:40 | |







این روزها "بی" در دنیای من غوغا می کند!

بی کس ، بی مار، بی زار، بی چاره ، بی تاب ، بی دار، بی یار،

بی دل ،بی ریخت، بی صدا ، بی جان، بی نوا،بی حس ، بی عقل

بی خبر، بی نشان ، بی بال، بی وفا، بی کلام ،بی جواب ، بی شمار

بی نفس ،بی هوا ،بی خود، بی داد، بی روح ،بی هدف،بی راه،بی همزبان

بی تو بی تو بی تو.....

(مرحوم حسین پناهی)


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:30 | |







ترک عشق

مرا به تختم ببندید و تنهایم بگذارید

هرچقدر هم نالیدم و فریاد زدم به سراغم نیایید....

 

من دارم اورا ترک می کنم..!!!



[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:26 | |







 

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم !

 

ببرم بخوابانمش!

 

لحاف را بکشم رویش!

 

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

 

حتی برایش لالایی بخوانم ،

 

وسط گریه هایش بگویم :

 

غصه نخور خودم جان!

 

درست می شود ! درست می شود !

 

اگر هم نشد به جهنم...!!!

 

تمام می شود...!!!

 

بالاخره تمام می شود...!!!


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:20 | |







دانه های دل

 دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم

 

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل
دیوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی
پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:10 | |







موج عاشق

دنبال من می‌گردی و حاصل ندارد
این موج عاشق
کار با ساحل ندارد

باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

 

من خام بودم، داغ دوری پخته ام کرد
عمری که پایت سوختم قابل ندارد

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی:
از برف اگر آدم بسازی دل ن
دارد

باشد ولم کن باخودم تنها بمانم
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
موجی که عاشق می‌شود ساحل ندارد


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:4 | |







║خوش خیال کاغذی║

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟

 

اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه
کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق
و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب
خود دانه‌های اشک کاشت.


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:29 | |







► میشه خدا رو حس کرد ◄

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده 
تو اضطراب عشق و گناه بی‌اراده 

بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره 
هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره 

 

وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیره 
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره 

ترسیده بودم از عشق، عاشق‌تر از همیشه 
هر چی محال می‌شد، با عشق داره میشه 

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س 
از لحظه‌های حوا، هوا می‌مونه و بس 

نترس اگر دل تو از خواب کهنه پاشه 
شاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:8 | |







☼☼داستان عشق و بندگی ☼☼

 جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی‌یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه هنگامیکه دلباختگی او را دید و جوان را ساده و خوش قلب یافت، به او گفت: پادشاه اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده‌ی مخلص خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد.

جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشه‌گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش پروردگار مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت. روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد، احوال وی را جویا شد و متوجه شد که وی از بندگان با اخلاص خداوند است. در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند، جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد.

همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت. ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی وی پرداخت تا علت این تصمیم را بداند. بعد از مدتها جستجو او را یافت و گفت تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و خواستار ازدواج تو با دخترش شد فرار کردی؟

جوان گفت اگر بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانه‌ام آورد، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه‌ی خویش نبینم؟


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:1 | |







داستان سنگ و سنگ تراش

حتما این داستان رو تا آخرش بخونید و آنچه از این درس می گیرید رو بزارید تو قسمت نظر

 

 

روزی سنگ‌تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می‌کرد، از نزدیکی خانه بازرگانی رد شد. در باز بود و او خانه مجلل باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: «این بازرگان چقدر ثروت دارد!» و آرزو کرد که او هم مانند بازرگان شود؛ در یک لحظه به فرمان خدا تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد.

 

  وی تا مدتی فکر می‌کرد که از همه قدرتمندتر است تا اینکه روزی حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه به حاکم شهر احترام می‌گذارند حتی بازرگانان؛ مرد با خودش فکر کرد: «کاش من هم حاکم بودم، آن وقت از همه قدرتمندتر میشدم!» در همان لحظه او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد و در حالیکه روی تخت روان نشسته بود، مردم همه به او تعظیم میکردند، احساس کرد که نور خورشید او را می‌آزارد و باخودش فکر کرد که خورشید قدرتش بیشتر است. سنگ‌تراش این بار آرزو کرد که خورشید بشود و تبدیل به خورشید هم شد، بعد با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.

 

پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت، پس با خود اندیشید که نیروی ابر از او بیشتر است و آرزو کرد که تبدیل به ابری بزرگ شود و آن‌چنان شد. کمی نگذشت که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد؛ این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت با خود گفت که قویترین موجود در دنیا صخره سنگ است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. او همان طور که با غرور ایستاده بود ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خورد میشود. نگاهی به پایین انداخت وسنگ‌تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است!


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 23:44 | |







لحظه

فقط چند لحظه کنارم بشین .. یه رویای کوتاه، تنها همین 
ته آرزوهای من این شده .. ته آرزوهای ما رو ببین! 

فقط چند لحظه کنارم بشین .. فقط چند لحظه به من گوش کن 
هر احساسی رو غیر من تو جهان .. واسه چند لحظه فراموش کن 

 

برای همین چند لحظه یه عمر .. همه سهم دنیامو از من بگیر 
فقط این یه رویا رو با من بساز .. همه آرزوهامو از من بگیر 

نگاه کن فقط با نگاه کردنت .. منو تو چه رویایی انداختی 
به هر چی ندارم ازت راضیم .. تو این زندگی رو برام ساختی 

به من فرصت همزبونی بده .. به من که یه عمره بهت باختم 
واسه چند لحظه خرابش نکن .. بتی رو که یک عمر ازت ساختم 

فقط چند لحظه به من فکر کن .. نگو لحظه چی رو عوض می‌کنه 
همین چند لحظه برای یه عمر .. همه زندگیمو عوض می‌کنه 

برای همین چند لحظه‌ یه عمر .. تو هر لحظه دنیامو از من بگیر 
فقط این یه رویا رو با من بساز .. همه آرزوهامو از من بگیر


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 23:37 | |







♥♥ عاشقان عیدتان مبارک ♥♥

علی در عرش بالا بی‌نظیر است .. علی بر عالم و آدم امیر است
به عشق نام مولایم نوشتم .. چه عیدی بهتر از عید غدیر است؟


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 23:32 | |







کاش می شد

كاش مي شد عشق را معنا کنيم

کاش مي شد خنده بر دنيا کنيم

کاش بودي از دل من با خبر

گريه ام ميکرد بر قلبت اثر

کاش مي شد مرهم زخمم شوي

کاش مي شد همدم عشقم شوي

کاش مي شد خواب را تعبير کرد

کاش مي شد عشق را تفسير کرد

کاش مي شد مثل باران مي شديم

کاش مي شد رعد و طوفان مي شديم

کاش مي شد عشق را بهتر شناخت

نغمه اي از عشق و از مستي نواخت

کاش مي شد عشق را معنا نمود


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 19:6 | |







خنده تلخ

خنده ی تلخ آدما همیشه از دلخوشی نیست گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست


گاهی دل اونقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره یه حرف خیلی ساده هم گاهی چقدر غم میاره


دیروز اگر من آرزویم باغی از گل بود ، امروز حتی آرزو ننگ است


دیروز اگر خورجین اسبم مهربانی بود ، امروز در خورجین من سنگ است


گر مینویسم این کلام از قهر ، عیبم مکن آخر این درد دلسردیست


دیگر هوای شعر در من نیست


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 18:42 | |







مقصر نبودی

عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی
دست کم
تشری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره نمی کرد
مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند
وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 18:19 | |







چشم من

چشم من بیا من رو یاری بکن
گونه‌هام خشکیده شد کاری بکن
غیر گریه مگه کاری می‌شه کرد
کاری از ما نمیاد زاری بکن
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می‌خواد
هرچی دریا رو زمین داره خدا
با تموم ابـــــــرای آسمونها
کاشکی میداد همه رو به چشم من
تا چشم ‌هام به حال من گریه کنن
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می‌خواد
قصه گذشته‌های خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بذارم
تا قیامت اشک حسرت ببارم

دل هیچکی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه
چرا چشمم اشکش رو کم میاره
خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتمه
فرصت موندنمون خیلی کمه
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می‌خواد
سرنوشت چشم‌هاش کوره نمی‌بینه
زخم خنجرش می‌مونه تو سینه
لب بسته سینه غرقه به خون
قصه موندن آدم همینــــــه
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می‌خواد



[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:2 | |







آخرین حرف تو چیست؟

قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض

صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض

یک طرف خاطره ها!

یک طرف پنجره ها!

در همه آوازها! حرف آخر زیباست!

آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟

حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست

"دوستت دارم عشقم"


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:59 | |







معشوق بی وفا


این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست
 
آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست
 
حتی نفس‌های مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست
 
دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم
که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست
 
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست
 
من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست



[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:48 | |







آرزو


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:43 | |







♥ Welcome ♥


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:35 | |







بازی


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 23:55 | |







انتظار.............................................

انتـــــــــــــــــــــــــــــظار ... شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهیه . اما معنیش رو شاید سالها طول بکشه تا بفهمی ! تو این کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شیر می خواد! تنهایی ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا امیدی ، شکنجه رو حی ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛ هق هق شبونه ؛ افسردگی ، پشیمونی، بی خبری و دلواپسی و .... ! برای هر کدوم از این کلمات چند حرفی که خیلی راحت به زبون میاد و خیلی راحت روی کاغذ نوشته میشه باید زجر و سختی هایی رو تحمل کرد تا معانی شون رو فهمید و درست درک شون کرد !!! متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم.............................................ا


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 23:52 | |







پیغام

اونی که گفته بود پیشم می مونه
کسی که من دلم می خواد همونه
اونی که تو پاییز واسم قسم خورد
فقط با من همیشه مهربونه
اون کسی که با ذوق و
شوق به من گفت
باید که وایساد جلوی زمونه
اونی که گفت قسمت همش دروغه
یه چیزیه درست مث بهونه
اونی که ماجرای عاشقیشو
گلدون اطلسی مونم می دونه
اون کسی که می گفت ستاره هامون
تو بهترین نقطه ی کهکشونه
اون که می گفت توکل دوتامون
به لطفای خدای آسمونه
اون که می گفت دق می کنه اگر که
پای کس دیگری در میونه
اون که می گفت چاره فقط سکوته
واسه جواب حرف عاشقونه
نمی دونم چی شد که رفت و آخر
پیغام فرستاد من می رم دیوونه


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 5:0 | |







امشب

امشب دلم بهانه‌ي دريا گرفته است
در ساحلِ نجيبِ خدا جا گرفته است

بين حضورِ مُبهمِ گُل هايِ سرخِ اشك
پشت سكوت پنجره ، مأوا گرفته است

از بس كه روز و شب به خودم خيره گشته‌ام
آيينه بويِ بُهتِ تماشا گرفته است

درياچه‌اي كه آن طرفِ مرز آب هاست
از داغِ تشنگي، تبِ صحرا گرفته است

مي‌خواهم از كرانه‌ي آفاق بگذرم
امشب، كه عشق دست دلم را گرفته است

باور كنيد بُغضِ صبورم شكسته است
در نبضِ با شكوهِ غزل، پا گرفته است

با ياد شروه خوانيِ امواجِ بي‌قرار
امشب دلم بهانه‌ي دريا گرفته است



[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:56 | |







یه دل دارم

یه دل دارم خدا داره
زمین داره ، هوا داره
میون دریای غمش
کشتی و نا خدا داره
یه دل دارم ترزک داره
ترس و یقین و
شکداره
رو بام برفیش ، همیشه
یه دنیا بادبادک داره
یه دل دارم وفا داره
یه طاقی از طلا داره
تو بهترین جاش یه دونه
قصرو یه پادشا داره
یه دل دارم نگین داره
هوا داره ، زمین داره
تو دریای پر از غمش
قایق و سرنشین داره
یه دل دارم غصه
داره
قفلای سربسته داره
از اونا که میان می رن
یه عالمه قصه داره
یه دل دارم ، خیال داره
عین پرنده ، بال داره
زخمیه اما زخماشم
تماشا داره ، فال داره
یه دل دارم درد داره
زمستون سرد داره
رنگ بهار و ندیده
خزونای زرد داره
یه دل
دارم شیشه داره
تبر داره ، تیشه داره
آرزوهایی که شاید
یه روزی وا می شه داره
یه دل دارم دعا داره
خوبی داره ، خطا داره
خودش می گه تو این زمون
این دل کجا بها داره
یه دل دارم صدا داره
شادی ه نه ، بلا داره
یه جاش کویری یه جاش ابر
هر کدومو جدا
داره
یه دل دارم جنن داره
سرخی رنگ خون داره
عاشقه و خودش می گه
هر چی داره از اون داره
یه دل دارم دونه داره
لاله داره پونه داره
طفلکی فهمدیه که یه
صاحب دیوونه داره
یه دل دارم دیدن داره
دیوونگیش چیدن داره
جوریه حالش که فقط
یه دنیا
پرسیدن داره
یه دل دارم دریا داره
کویر داره ، صحرا داره
دنیای ما ، هیچه پیشش
واسه خودش دنیا داره
یه دل دارم ، بارون داره
لیلی اره ، مجنون داره
ناخونده توش زیاد میاد
اون همیشه مهمون داره
یه دل دارم سفر داره
خنده براش ضرر داره
گوش ندادن به تپشش
خیلی جاها خطر داره
یه دل دارم ، اگر داره
رو همه چی اثر داره
خودم تعجب می کنم
از همه چی خبر داره
یه دل دارم حباب داره
تشنه که می شم ، آب داره
گاهی یه چیزایی می گه
می گه بکن ، ثواب داره
یه دل دارم پری داره
ونوس و مشتری
داره
زیر پاهای اسم اون
فراشای مرمری داره
یه دل دارم اسیر داره
کارش یه جایی گیر داره
برای خاطرات من
صندوقی از حریر داره
یه دل دارم ماه داره
بیراهه و راه داره
اندازه ی ابرای سرد
دردسر و آه داره
یه دل دارم آتیش داره
تو ابرا قوم و خویش
داره
نه راه پس مونده براش
نه طفلی راه پیش داره
یه دل دارم رقیب داره
فراز داره ، نشیب داره
با اینکه آدم نشده
کلی درخت سیب داره
یه دل دارم که غم داره
یه عمره اونو کمداره
وقتی که رفته ، وقتی نیست
بی خود چرا بگم داره
یه دل دارم فقط دله
قایق عشقش تو گله
غروبا بیشتر می گیره
اما همیشه غافله
یه دل دارم اما می گه
غلط نوشتی ، ننویس
تو خیلی وقته که دادیش
اونن که حالا پیش تو نیس
راس می گه ، عاشقم دیگه
عاشق و کلی بی حواس
اصن یادم نبود که دل
پیش خودم نیست و کجاس
خلاصه که
اون لغتی
که یکیه با دو تا حرف
چیزیه که نداشتنش
بیشتر واست می کنه صرف
از ته دل ، نه ، نمی گم
ولی اگر که دل نبود
دروغ چرا ، تو دنیامون
انقدر غم و مشکل نبود
پیش روی دلم می گم
توهین نباشه به دلا
خوش به حال بی خیالا
خوشا به
حال عاقلا


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:55 | |







آنجا نمی ماند

به من او گفت فردا می رود اینجا نمی ماند
و پرسیدم دلم او گفت : نه تنها نمی ماند
به او گفتم که چشمان تو جادو کرده این دل را
و گفت این چشم
ها که تا ابد زیبا نمی ماند
به او گفتم دل دریایی ام قربانی چشمت
ولی او گفت این دل دائما دریا نمی ماند
به او گفتم که کم دارم تو را رویای کمرنگم
و پاسخ داد او در عصر ما رویا نمی ماند
به او گفتم که هر شب بی نگاه تو شب یلداست
ولی گفت او کمی که بگذرد یلدا نمی ماند
به او گفتم قبولم کن که رسوایت شوم او گفت
کسی که عشق را شرطی کند رسوا نمی ماند
و حق با اوست عاشق شو همین و هر چه باداباد
چرا که در مسیر عاشقی اما نمی ماند
خدایا خط بکش بر دفتر این زندگی اما
به من مهلت بده تا بشنوم آنجا نمی ماند


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:53 | |







ببین خدا رو خوش می یاد

 

 

ببین خدا رو خوش می یاد

اگه بری شعرای من دیگه مخاطب ندارن
می خوای بری نگاه بکن ببین گلا تب ندارن
ببین خدا رو خوش می یاد دنیا رو از هم بپاشی
خدا
رو خوش میاد که تو دیگه پیش من نباشی
ببین خدا رو خوش میاد که عشق من بی خونه شه
دیوونته دلم می خوای بیشتر از این دیوونه شه
ببین خدا رو خوش میاد من بمونم بدون تو
می خوام تمومش بکنم زندگی رو به جون تو
ببین خدا رو خوش میاد اما گناه تو چیه
چرا توی عاشقیا یکی همش
ناراضیه
بازم باید آب بریزم پش تو چون مسافری
ما بدون منتظره اینجا همیشه شاعری


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:52 | |







لالایی بی لالایی

دیگه براش نمی خونم ،
لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
آی پونه ها ، اقاقیا ، شقایقای خسته
کبوترا ،
قناریا ، جغدای دل شکسته
قصه ی کهنه ی شما آخر اونو نخوابوند
ترس از لولو مرده دیگه پشت درای بسته
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
بارونای ریز و درشت و عاشق بهاری
ماه لطیف و نقره ای ، عکسای یادگاری
آسمون خم
شده از غصه ی دور دریا
شبای یلدای پر از هق هق و بی قراری
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
روز و شبای رد شده ، چه قدر ازش شنیدید
چه لحظه هایی که اونو تو پیچ کوچه دیدید
وقتی که چشماشو می بست ترنه ته می کشید
چه قدر برای
خواب اون بی موقع ته کشیدید
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
آدمگای آرزو ، ماهیای خاطره
دیگه صدایی نمی یاد از شیشه ی پنجره
دیگه کسی نیس که باش هزار و یک شب بگم
رفت اونی که از اولم همش قرار بود بره
دیگه براش
نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
برف سفید پشت بوم بی چراغ خونه
دو بیتیای بی پناه خیلی عاشقونه
دیدید با چه یقینی دائم زیر لب می گفتم
محاله اون تا آخرش کنار من بمونه
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می
خوابه با نغمه ی جدایی
پروانه ها بسوزید و دور چراغ بگردید
شما دیگه رو حرفتون باشید و برنگردید
یه کار کنید تو قصه های بچه های فردا
نگن شما با آبروی شمعا بازی کردید
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
تمام شبها
شاهدم ، چیزی براش کم نبود
قصه های تکراری تو هیچ جای حرفم نبود
ستاره ها خوب می دونستن که براش می میرم
اندازه ی من کسی عاشقش تو عالم نبود
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
از بس نوشتم آخرش آروم و بی خبر ، رفت
نمی دونم همین جاهاس یا عاقبت سفر رفت
یه چیزی رو خوب می دونم اینکه تمام شعرام
پای چشای روشنش بی بدرقه ، هدر رفت
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
لالاییا مال اوناس که عاشقن ، دل دارن
شب و می خوان ، با روزو با
شلوغی مشکل دارن
کسایی که هر چی که قلبشون بگه گوش می دن
واسه شراب خاطره ، کوزه ای از گل دارن
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
دیگه شبای بارونی ، چشم من ابری تیره
با عکس اون شاید یه ساعتی خوابم می بره
منتظرهیچ کس نیستم تا یه روزی بیاد
با دستاش آروم بزنه به شیشه ی پنجره
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
ته دلم همش می گم اگه بیاد محشره
دلم با عشقش همه ی ناز اونو می خره
من نگران چشمای روشنشم یه عالم
یعنی شبا بی
لالایی راحت خوابش می بره ؟
من حرفمو پس می گیرم باز می خونم لالایی
اگه بیاد و نزنه ، باز ساز بی وفایی
انقدر می خونم تا واسه همیشه یادش بره
رها شدن ، کنار من نبودن و جدایی
لالالالایی شبای ساکت و پر ستاره
کاش کسی پیدا شه ازش برام خبر بیاره
آرزومه یه شب بیاد و
با نگاهش بگه
کسی رو جز من توی این دنیای بد نداره  


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:50 | |







تنهایی

من دگر عادت تنهایی دارم
و دگر شادی پنهانی
دستهایم چند وقتی هست که گرما نچشیدند
دستهایم سالهاست که خالی ماندند
و درختانم بی برگ
و دگر یخ زده اند
چشمهایم را
آنقدر دوخته ام بر در
که همین روزها شاید
حفره ای ایجاد شود در آن
تا که شاید فرصت شد
نور بیفتد به تنم
ذوب شود جسمم
شیشه هایم یخ زده اند
و دلم
خانه ام سردست ای وای
آنقدر سرد است که دلم از تپش افتاده شده
حوض نقاشی فرهاد را که نگو
یخ باران است
گاه گاهی دوستان
هاکی روی یخی میرفتند در آن
ولی اما امروز
خبری نیست از آنها
پلکهایم از آن روزها
همچنان بازند باز
پلکهایم یخ زده اند
برف است روح و جان و تنم
سرماست هوای من
من بهارم
مانده در آن طرف خورشید
من بهارم خورشید را آفتاب است
من بهارم سالهاست گم شده است پشت افتاب
و همه می گویند
پشت ابرهاست ان افتاب هه هه
و که شاید نه
این منم گم گشته در این بستر خاکی
پشت این ابرها
ای تو خواننده
این شعر نیست که به دنبال شاه بیتش میگردی
این غم دل را
به زبان کاغذ میگوید
به زبان خودکار
نه خودکار نه
این مداد است در دستم
و همین برگه ی پر
از همه شعرهای درهم
روی یه دفتر 400 صفحه ای
شایدم دفتر نیست
آری
روش تحقیق است در معماری
و چه مچالاتی از کاغذ
انباشته در گوشه دل
همه از شعر و سخن میگویند
شاه بیتش را گفتم که
پشت خورشید هست نهان
به خدا خسته شدم
از همه بی هدفی
از همه بی ثمری
و از این که بدانی و ندانی که هست
و از این که بدانی و ندانند که هست
و نمیدانم که چرا
کسی از این غم دل
و نگاه تنها
و دل بشکسته و
این عادت تنهاییِ مستور در این بیت
سوالی نکند
و دلِ منِ تنها
که همه
میخوانند شاعر آن را
و نمیدانند که او از غم دل
تکیه دارد بر خودکار بر قلم بر کاغذ
بر کتاب روش تحقیق در معماری
به خدا خسته شدم
از تمام اشکهایم
از تمام مچالات نهان در کنج دلم
از مرکب از کاغذ
من چقدر گویم بازآی
کو کجاست ؟
کو کجاست آن عدد آخر
شید را منتظرم
شید را منتظرم تا ببرد باخود
دل تنهایم را
من دگر خسته شدم


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:50 | |







دشمنای من و تو

زیبا پشت سرمون حرفای رنگی می زنن
دروغ و تهمتا رو به چه قشنگی می زنن
زیبا انگار نمی خوان ما دو تا مال هم باشیم
دوس دارن که غیر
ممکن و محال هم باشیم
نگا به خودت نکن ، خیلی از آدما بدن
خیلیا پشت سر ما حرفای سیا زدن
زیبا دنیا دشمنه ، درنده داره ، مار داره
آخه تو این همه پس ، با من و تو چیکار داره
هر کی از راه می رسه ، یه قصه ی تازه می گه
اسممو زود می ذاره کنار یه اسم دیگه
از بد
اقبالی من توام به اون گوش می کنی
بیشتر ازپ یش من و می رونی ، فراموش می کنی
زیبا جون قهر تو هم مثل یه دنیا می مونه
کی تو دنیا واسه لیلی ، مث زیبا می مونه
آدما دوس ندارن به قصه مون نگا کنن
دوس دارن ما رو یه جور از همدیگه جدا کنن
تو به جای اعتماد ، حق می دی به غریبه ها
نمی گی اونا کجا و عشق لیلی کجا
می خوای از پیشت برم ، خیلی روون بهم بگو
مث سبزه های سیزده ، بسپرم به دست جو
اما تو خودت بگو ، حرف میانتو نزن
حق دیوونگی رو تو محکمت بده به من
زیبا من اسمتو با دنیا عوض نمی کنم
واسه خاطر نگات تا ته دنیا می شکنم
وقتشه تا بیام و به عاشقی عمل کنم
مشکل خیلیا رو با این بهونه حل کنم
انقدر داد می زنم اسمتو با چشمای خیس
که خودت بهم بگی کافیه لیلی ، ننویس
انقدر داد می زنم عشق تو رو تو کوه و دشت
که بگن دختره از عشق تو رفت و برنگشت
یا من و تنها می ذاری توی پرواز و سفر
یا
بهم می ریزی دنیامونو با حرف و با خبر
دنیا انگار نمی خواد تو من و باور بکنی
دلشون خنک می شه ، لیلی رو پر پر بکنی
زیبا من یه عمره ، دیوونه ی حرفای تو ام
عاشق امروز و قربونی فردای تو ام
قصه ی من و تو رو یه روزی عبرت می کنن
حرفی پشت ما بگن ؟ نه ، مگه جرأت می کنن
تو قبول نمی کنی ، بذار زمان نشون می ده
پاسخ سوالای سخت و همیشه اون می ده
زیبا ثابت می کنم ، عاشقتم به هر کسی
زوده اون روزی که تو به این حقیقیت برسی
خط بزن خیلیا رو از تو کتاب زندگیت
که حسودی می کنن به قصه ی دیوونگیت
وقتی مردم واسه تو بهم نریزهخ
عالمت
سر بلندی ، که به خاطر تو مرده مریمت
سالای زیادیه ، زیبا تو شعرای منه
همه عالم می دونن که زیبا دنیای منه
نمی خوام هوای چشمای تو خاکستری شه
فکر تو به عشق سرخ عزیزت ، سرسری شه
دنیا رو بهم می ریزم تا بگم ، آی آدما
که می خواین زیبا به جای تو به من
بگه شما
دوس دارم تمامتون رنگ خوشی رو نبینید
جای گل همیشه خارای مصیبت بچینید
نمی دم زیبا رو به اونا که دو به هم زنن
چینی نازم عاشقی رو ساده می شکنن
زیبا جون تحمل تو مث عمر گل کمه
همه دور و برتن ، از چشپ و راس یه عالمه
اما من مجنون تر از هر عاشق و
هر دیوونم
کاری می کنم خودت بهم بگی من می دونم
توی آینه دلت از لیلیت لک نباشه
لا به لای عاشقیم ، زیبا یه وقت شک نباشه
خیلی آدما می خوان ، با واسطه ، بی واسطه
خط قرمز بکشن رو جاده ی این رابطه
نذار زیبا ، بذا با هم تا خود خدا بریم
جوری آروم که نفهمن من و
تو کجا بریم
دیوونت ، دختری از جنس روزای پاییزه
که به عشقت می شینه اشک بلوری می ریزه
تسممو صدا کن و همش نگو می خوام برم
بگو لیلی ، زیبا جون بگو ، عجیب منتظرم
کاش اونا ه تو رو می خوان و با عشق من بدن
کار دیگه می دونستن جای دو به هم زدن
زیبا جون نمی شه این
قصه رو اینجوری بگم
لازمه بیام پیشت ، بی غصه ی دوری بگم
مواظب باش چشای نازتو جادو نکنن
حیله های تازه ای پیش نگات رو نکنن
واسه لیلی همیشه ، قشنگترین بهونه ای
می درخشی تنها و کلی عزیز دردونه ای
کسی که اگه یه روز مونده به کل زندگیش
به همه می گه که زیباس
علت دیوونگیش
زیبا می پرستمت قد یه عالمه بهشت
اخمو وا کن و بخون « گریه نکن که سرنوشت ..._


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:46 | |







به یاد او که یادش همیشه با من است

 

سلام اي غروب غريبانه ي دل

سلام اي طلوع سحرگاه رفتن

سلام اي غم لحظه هاي جدايي

خداحافظ اي شعر شب هاي روشن

خداحافظ اي قصه ي عاشقانه

خداحافظ اي آبي روشن عشق

خداحافظ اي عطر شعر شبانه

خداحافظ اي هم نشين هميشه

خداحافظ اي داغ بر دل نشسته

تو تنها نمي ماني اي مانده بي من

تو را ميسپارم به دل هاي خسته

تو را ميسپارم به ميناي مهتاب

تو را ميسپارم به دامان دريا

اگر شب نشينم اگر شب شكسته

تو را ميسپارم به روياي فردا

به شب ميسپارم تو را تا نسوزد

به دل ميسپارم تو را تا نميرد

اگر چشمه ي واژه از غم نخشكد

اگر روزگار اين صدا را نگيرد

 خداحافظ اي برگ و بار دل من

خداحافظ اي سايه سار هميشه

اگر سبز رفتي اگر زرد ماندم

خداحافظ اي نوبهار هميشه


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:45 | |







يک فکر ديگر

امشب تمام خویش را از غصه پرپر میکنم
گلدان زرد یاد را با تو معطر میکنم
تو رفته ای و رفتنت یک اتفاق ساده نیست
ناچار این پرواز را این بار باور میکنم
یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من
یه احترام رجعتت من ناز کمتر می کنم
یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام
آن شب برای خلوتت یک فکر دیگر میکنم
صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن
من هم ضریح عشق را غرق کبوتر میکنم
شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو
یک روز من این شعر را تا آخر از بر میکنم
گر چه شکستی عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان دیوانه ام که با غمت سر میکنم
زیبا خدا پشت و پناه چشمهای عاشقت
با اشک و تکرار و دعا راه تو را تر میکنم


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:44 | |







این روزا

این روزا عادت همه رفتن ودل شکستنه
درد تموم عاشقا پای کسی نشستنه
این روزا مشق بچه ها یه صفحه آشفتگیه
گردای رو آینه فقط غم زندگیه
این روزا درد عاشقا فقط غم ندیدنه
مشکل بی ساتاره ها یه کم ستاره چیدنه
این زوطا کار گلدونا از شبنمی تر شدنه
آرزوی شقایقا یه شب کبوتر شدنه
این روا آسمونمون پر از شکسته بالیه
جای نگاه عاشقت باز توی خونه خالیه
این روزا کار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین
بهانشون از هم خبر نداشتنه
این روزا سهم عاشقا غصه و بی وفاییه
جرم تمومشون فقط لذت آشناییه
این روزا توی هر قفس تو خواب خونه جاریه
این روزا چشمای همه غرق نیاز شبنمه
رو گونه هر عاشقی چند قطره بارون غمه
این روزا ورد بچه ها بازی چرخ و فلکه
قلبای مثل دریامون پر از
خراش و ترکه
این روزا عادت گلا مرگ و بهونه کردنه
کار چشمای آدما دل رو دیونه کردنه
این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگی زندگی ها رو باختنه
این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه
رو بام پاک آسمون ستاره رو شمردنه
این روزا آدما دیگه تو قلب هم جا
ندارن
مردم دیگه تو دلهاشون یه قطره دریا ندارن
این روزا فرش کوچه ها تو حسرت یه عابره
هر جایی منتظر ورود یه مسافره
این روزا هیچ مسافری بر نمی گرده به خونه
چشاتی خسته تا ابد به در بسته می مونه
این روزا قصه ها همش قصه دل سوزوندنه
خلاصه حرف همه پر زدن و نمندنه
این روزا درد آدما فقط غم بی کسیه
زندگیشون حاصلی از حسرت و دلواپسیه
این روزا خوشبختی ما پشت مه نبودنه
کار تموم شاعرا فقط غزل سرودنه
این روزا درد آدما داشتن چتر تو بارونه
چشمای خیس و ابریشون همپای رود کارونه
این روزا دوستا هم دیگه با م صداقت ندارن
یه
وقتا توی زندگی همدیگر و جا می ذارن
جنس دلای آدما این روزا سخت و سنگیه
فقط توی نقاشیا دنیا قشنگ و رنگیه
این روزا جرم عاشقی شهر دل و فروختنه
چاره فقط نشستن و به پای چشمی سوختنه
اسم گلا رو این روزا دیگه کسی نمی دونه
اما تا دلت بخواد اینجا غریب فراوونه
این روزا
فرصت دلا برای عاشقی کمه
زخمای بی ستاره ها تشنه یاس مرهمه
این روزا اشک مون فقط چاره بی قراریه
تنها پناه آدما عکسای یادگاریه
این روزا فصل غربت عشق و یبداری مجنونه
بغضای کال باغچه منتظر یه بارونه
این روزا دوستای خوبم همدیگر رو گم میکنن
دلای پاک و ساده رو
فدای مردم میکنن
این روزا آما کمن پشت نقاب پنجره
کمتر میبینی کسی رو که تا ابد منتظره
مردم ما به همدیگه فقط زود عادت می کنن
حقا که بی وفایی رو خوبم رعایت میکنن
درسته که اینجا همه پاییزا رو دوست ندارن
پاییز که از راه برسه پا روی برگاش می ذارن
اما شاید تو زندگی یه
بغض خیس و کال دارن
چند تا غم و یه غصه و آرزوی محال دارن
این روزا باید هممون برای هم سایه باشیم
شبا به یاد هممون برای هم سایه باشیم
شبا که دلواپس کودک همسایه باشیم
اون وقت دوباره آدما دستاشون و پل میکنن
دردای ارغوانی رو با هم تحمل می کنن
اگه به هم کمک کنیم
زندگی دیدنی میشه
بر سر پیمان می مونن دوستای خوب تا همیشه
اما نه فکر که مکنیم این کار یه کار ساده نیست
انگار برای گل شدن هنوز هوا آماده نیست


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:42 | |







حیف

حیف شعرم که در او نام ز تو برده شود
یا که این خاطرم از یاد تو آزرده شود

ما شکستیم دگر آن بت چشمان تو را
تا نباشی که بخواهد دل من بنده شود

مزده این عاشقیش را نگرفت است دلم
من نخواهم که دگر حق دلم خورده شود

جامه ی عشق به تن دارم و این رخت عزا ست
باید این جامه درم تا به لبم خنده شود

آخر عشق اگر طعنه و تهمت زدن است
یوسفم را بگذارید همان برده شود

خط خطی می کنم از دفتر دل نام تو را
شاید از خاطر من یاد تو خط خورده شود


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:36 | |







ببین خدایی با دلم چه کردی

 

ببین خدایی با دلم چه کردی

این کارا رو با دل دیگه کردی؟

مثه دل من دلی رو سوزوندی؟

لباس غم به هیچ دلی پوشو ندی؟

هیچکی مثه من نازت و خریده؟

هیچکی با رویای تو پر کشیده؟

میشه بگی چند تا دل و شکستی؟

میشه بگی تو چند تا دل نشستی؟

دین و مرام و اعتقادت اینه؟

دوست دارم عاشقتم همینه؟

دروغ بود هر چی که به من میگفتی؟

همین بود اون وفایی که میگفتی؟

شاید خدا نکرده عاشق شدی؟

عاشق یک دلبر دیگه شدی؟

برو ولی اینو یادت بمونه

تو قول دای بیوفای دیوونه


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:32 | |







خاموشِ

در ساغر ما گل شرابی نشکفت
در این شب تیره ماهتابی نشکفت
گفتم به ستاره خانه صبح کجاست
افسوس که بر لبش جوابی نشکفت


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:27 | |







آرزو

اگرچه مي رود اين آبرويم
ترا من دوست دارم
پس بگويم

ترا مثل صداي پاي باران
ترا مثل نسيم دلكش دشت
ترا همچون بهاران
ترا اي آرزويم
دوست دارم

دراين دشت پر از گلهاي زيبا
در اين بزم سراسر
عطر گلها
دراين تالار دلتنگي دلها
فقط عطر نفسهاي تورا
خواهم ببويم
ترا اي آرزويم
دوست دارم

شب است و چشم من پراز ستاره
براي اين دلم ،اين تكه پاره
نميخواهم به جز دستان گرمت
نمي خواهم به جزآنكه دوباره
قدم رنجه كني ،آيي به سويم
ترا اي آرزويم ¡
دوست دارم

اگرقسمت شود ، ماه منيرم
ترا روزي به مهماني قلبت
ميان حلقه آغوش گيرم
براي تو، تو اي پروانه من
بسوزم همچو شمعي تا
بميرم
خدا داند
كه اين است آرزويم
ترا اي آرزويم
دوست دارم

عزيزم تا ابد يار دلم باش
دراين كشت محبت ، حاصلم باش
دراين بستان كه ياران جمله خارند
تواي زيباي من ، تنها گلم باش
تويي شعر من وهر گفتگويم
بگويم تا ابد اين را بگويم :
ترا اي آرزويم ¡
دوست دارم


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:26 | |







مقصر نبودی

مقصر نبودی
عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی
دستِ کم
تشری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره نمی کرد
مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند
وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:24 | |







گل گندم

برو اگه میخوای بری ،
دلت نسوزه واسه من !!

اینجوری که کلافه ای
بد تره خب ، دل رو بکن !!
بکن دل و از این همه خاطره های روی آب
فک کن ندیدی ما همو حتی یه بارم توی خواب
راحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من !!
اشکاشو پشت پای تو ، میخواد بریزه دل بکن ..
من که نمی میرم ،اگه بخوای تو از اینجا بری
چون میدونستم که تو از اول راه مســـافری !!
شاید نفهمیدی که من بی اونکه تو چیزی بگی
سپردمت دست خــدا ، که بی خدافظی نری
غصه ی راهمو نخور ، شاید همینجا بمونم
شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمیدونم
رحت برو یه قطره هم گریه نداره چشم من
اشکاشو پشت پای تو ، میخواد بریزه دلو بکن
شاید نفهمیدی که من بی اونکه تو چیزی بگی
سپردمت دست خــدا ، که بی خدافظی نری
غصه ی راهمو نخور ، شاید همینجا بمونم
شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمیدونم


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:16 | |







لیاقت اشک ...

زن جوانی همراه همسرش کنار دیوار ایستاده بود و به شدت اشک می ریخت . شیوانا از

 مقابل آنها عبور کرد . وقتی گریه زن را دید ایستاد و علت را از او پرسید.زن گفت : همسرم

 جوان است و گاه گاه با کلامی زشت مرا می رنجاند!

او مرد لایق و خوبی است و تنها عیبی که دارد بد دهنی و زشت کلامی اوست که گاهی مرا

به گریه وا می دارد.

شیوانا با تاسف سری تکان داد و خطاب به مرد گفت :

هیچ انسانی لیاقت اشک های انسان دیگر را ندارد و اگر انسان لایقی در دنیا پیدا شد او هرگز

دلش نمی آید که دل دیگری را بدردد و اشک او را در آورد.


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:12 | |







بهترین باش

بهترين دوست اگه نيستي، لااقل بهترين دشمن باش، غمخوارم اگه نيستي، لااقل

 

 بزرگترين غمم باش، هرچه هستي بهترين باش، چون بهترين ها هميشه در خاطر

 

مي مانند، پس در خاطرات بدم بهترين باش!

[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:12 | |







انسان


 

 

انسان دو تا چیزو تو زندگیش نمی فهمه

 

 

یکی اینکه وقتی به دنیا میاد مادر از پیشونیش بوس

 

 

می کنه بچه نمی فهمه.

 

 

دوم اینکه وقتی مادر از دنیا می ره تو از پیشونیش بوس

 

می کنی مادر نمی فهمه

 

 


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:6 | |







تنها نميمونيم

توبه کردم که دگر باده پرستی نکنم

 

        نخورم می نکشم اربده مستی نکنم

 

                مست بودم که چنین توبه ز مستی کردم

 

                     توبه کردم که دگر توبه ز مستی نکنم

 


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 4:0 | |







بـــیـــا

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com بــــــیــــــا بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

بیا تا قصه نیمه تمام عشق را با شیرینی به پایان برسانیم
برگرد تا قصه من و تو پایانش تلخ و غم انگیز نباشد
دلم برای لحظه های دیدار با تو تنگ شده
چه عاشقانه نگاهم می کردی و حرف می زدی
چرا رفتی از کنارم؟
تو رفتی و من تنهای تنها در این دنیای بی محبت
با چند خاطره ماندم
برگرد تا دوباره آن خاطره های شیرین باهم بودن تکرار شود
دلم بد جور برای تو برای حرف هایت تنگ
صدای خنده هایت تنگ شده
با آمدنت من را دوباره زنده کن
واحساس را دوباره در وجودم شعله ور کن
تا عاشقانه تر از همیشه از تو آن عشق پاکت بنویسم

چطور بگم که دلتنگ توام تویی که مونس شب های دل بی قراری ام بودی
چطور بگم که باغ دلم به غم نشسته واز دوری تو دلتنگ شده؟
چطور بگم که وجود تو... گرمای صدای دلنشین توبه من آشفته
زندگی می بخشه؟
چطور بگم که این دل بی طاقت بهانه تو را می گیرد؟
چطور بگم که دستانم گرمی دستانت را می خواهد؟
ای تنهاترین ستاره زندگی من
پشت پنجره دل تنگم به انتظار لحظه با تو بودن می مانم

تا با آمدنت دل بی قرارم را آرام کنی


[+] نوشته شده توسط امیر رضا حسامی در 1:33 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد