درد من درد دروغ و تهمت یاران نبود
درد من کمبود ابر و ریزش باران نبود
درد من یک لحظه غفلت یک سحر شادی نبود
درد من بند و اسارت یا که آزادی نبود
درد من دردی جدا از دردهای خاکی است
درد من درد جسارت لحظه بی باکی است
درد من درد زمان است و زمان بی درد من
درد تنها ماندن دستان چون یخ سرد من
درد من دوری زدرمان تمام دردهاست
درد من نامردی این بی مروت مردهاست
درد من دردی عظیم است آسمانی مبهم است
یک دل تنها و غمگین در جهانی از غم است
درد من در این جهان درمان ندارد ای خدا
چشم من در حسرتش باید ببارد بی صدا
درد من روزی فرا می آورد مرگ مرا
می کشد راحت خزانی برگ تا برگ مرا
درد من با رفتنم آهسته درمان می شود
آنچه باید پیش آید بعد از این آن می شود
|